تولدت مبارک خیارشور
ای پسر شیطون بلا دیشب یه دبه خیارشور از خونه مامان بزرگ آوردیم و چندتاش رو برای شام خوردیم و مثل اینکه درش رو محکم نبسته بودم .القصه با عادل که داشت رو اوپن شام می خورد صحبت می کردیم که یه لحظه سرو صدات نیومد... دیدیم بعله دبه رو چپه کردی و تمام آبش رو خالی کردی کف آشپزخونه و دستت رو می زنی بهش و می مالی به دهنت ... منم یه سره بردمت حموم که البته از دیدن حموم خیلی هم خوشحال شدی و شروع کردی خوش و خندون بازی کردن تا عادل هم آشپزخونه رو تمیز کرد. چهارشنبه شب گذشته برات خونه مامان بزرگ تولد گرفتیم. فقط خودمون بودیم. توی ماشینی که بچه ها برات گرفته بودن همچین میشستی که انگار صدساله راننده ای و دستت رو به کیک میزدی و سعی میکردی اد...
نویسنده :
لیلی
13:27